چرا کتابفروشی‌ها کباب‌فروشی می‌شوند؟

چند وقت پیش بود که تصویری در فضای مجازی دست به‌ دست شد که آه از نهاد خیلی‌ها برآورد. تصویر، یک کبابی را نشان می‌داد که هنوز تابلوی کسب و کار قبلی از سردرش جابه‌جا نشده بود؛ تابلویی که نشان می‌داد مغازه قبلاً به نشر و کتابفروشی اختصاص داشته است.

اظهارنظرهای مختلفی در این باره شد. هرکس زیر تصویر چیزی نوشت. بعضی‌ها معتقد بودند غذای جسم طرفدارش بیشتر از غذای روح است و اینکه کتابفروشی به کباب فروشی تبدیل شود، جای تعجبی ندارد. بعضی‌ها نبود حمایت از کتابفروشی‌ها را دلیل این امر دانستند و از مردم خواستند کنار خرید از شهرکتاب و نمایشگاه کتاب که موعدش هم نزدیک است، از کتابفروشی‌های کوچک هم خرید کنند.

عده‌ای هم معتقد بودند این مشکل نه ربطی به شهرکتاب دارد و نه خرید از نمایشگاه و باغ کتاب؛ بلکه بیشتر مربوط به این است که فرهنگ کتابخوانی کمرنگ شده و حالا مردم جای اینکه کتاب دستشان بگیرند، سرشان توی گوشی‌هایشان است و خیالی نیست برایشان که چند کتابفروشی تعطیل می‌شود و چه تعداد کتاب در انتظار مشتری، گوشه‌ای خاک می‌خورد. البته که در همین وانفسای پایین بودن سرانه مطالعه و از بین رفتن فرهنگ کتابخوانی، مردم نمی‌توانند از شکم‌شان چشم پوشی کنند و خودتان بگویید کتاب جذاب‌تر است یا کباب؟! بله، تعجب نکنید. بعضی‌ها حالا به شوخی یا جدی، نظرشان همین بود. اینکه کباب واقعاً جذاب‌تر است.

راسته خیابان انقلاب، هنوز به ظاهر رونق خودش را دارد. هنوز وقتی دنبال کتابی می‌گردید، نخستین گزینه‌ای که به ذهنتان می‌رسد خیابان انقلاب است. البته کتابفروشی‌های انقلاب هم در چند سال اخیر دچار تغییرات زیادی شده‌اند. مثلاً اینکه آنهایی که کتاب دانشگاهی می‌فروشند، کماکان مثل سابق به فعالیت‌شان ادامه می‌دهند و برخی دیگر هم ترجیح داده‌اند جای فروختن رمان و کتاب‌های تاریخی و فلسفی و غیره، سراغ فروش کتاب‌های درسی و دانشگاهی بروند که مشتری‌اش را همیشه دارد. بر این اساس راسته کتابفروش‌های انقلاب را بهتر است راسته دانشگاهی فرو‌شی‌های انقلاب بنامیم.

یکی از کتابفروشان خیابان انقلاب در این باره چنین می‌گوید: «انقلاب جایی شده که دیگر کسی تا مجبور نباشد برای خرید کتاب نمی‌آید. وضعیت ایستگاه‌های‌ اتوبوس و پارکینگ موتورسیکلت‌ها، به کل فضا را کور کرده. توی پیاده راه هم که دادزن‌ها و دستفروش‌ها فضای نامطلوبی ایجاد کرده‌اند. ما بارها در این باره شکایت کرده‌ایم اما هنوز تغییری ایجاد نشده. آلودگی صوتی و تصویری به حدی است که کسی دیگر رغبت نمی‌کند اینجا بیاید. وقتی طرف می‌بیند که می‌تواند برود شهرکتاب با آرامش درحالی که موزیک ملایمی دارد پخش می‌شود کتاب انتخاب کند و بخرد، چرا بیاید اینجا؟! همان‌طور که گفتم الان کسانی که برای خرید می‌آیند انقلاب دنبال کتاب درسی هستند.»

شما هم حتماً در محله‌تان کتابفروشی‌هایی را می‌شناختید که از قدیم دایر بودند. این کتابفروشی‌ها معمولاً نیاز اهل محل را رفع و رجوع می‌کردند و بنا به وسعت و امکاناتشان کتاب‌هایی با موضوعات مختلف می‌توانستید آنجا پیدا کنید. کنارش لوازم التحریر هم به‌صورت محدود می‌فروختند. حالا اما خیلی از آن کتابفروشی‌ها تغییرکاربری داده‌اند و کتابفروش قدیمی ترجیح داده سراغ شغل دیگری برود یا مغازه‌اش را اجاره دهد تا اموراتش بگذرد.

«با این وضعیت کساد نشر و بالا رفتن قیمت کتاب، مردم دیگر رغبت چندانی به خرید کتاب نشان نمی‌دهند. سبد خرید مردم سبک‌تر شده و کتاب کالایی است که خانواده‌ها خیلی راحت آن را از سبد خریدشان حذف می‌کنند، چراکه وجود آن را ضروری نمی‌دانند. از هر ۱۰ خانه‌ای که بروید شاید در دوتای آنها کتابخانه‌ای وجود داشته باشد که آن هم احتمالاً کتابخانه پر و پیمانی نیست.»

این را شهریار علوی از کتابفروشان قدیمی تهران می‌گوید و ادامه می‌دهد: «مردم اگر هم بخواهند کتاب بخرند دنبال تخفیف هستند. برای همین هم نمایشگاه کتاب شلوغ می‌شود. بعدش هم مردم عادت کرده‌اند از فروشگاه‌های بزرگ خرید کنند. چطور است که برای خرید مایحتاج منزل شهروند و رفاه می‌روند، برای کتاب خریدن هم دوست دارند شهر کتاب و باغ کتاب بروند. انگار باید انبوهی از کالا مقابل چشمشان باشد تا بتوانند خرید کنند. حال آنکه بعضی وقت‌ها نایاب‌ترین کتاب‌ها را که سال‌ها دنبالش بوده‌اند می‌توانند در کتابفروشی کوچک محلشان پیدا کنند. همین است که کتابفروشی‌ها بیشتر لوازم‌التحریر فروشی شده‌اند.»

براساس آمار وزارت ارشاد اسلامی در حال حاضر ۶ هزار کتابفروشی در سطح کشور به فعالیت مشغول هستند. از این تعداد نیمی از آنها را لوازم التحریرفروشی‌ها تشکیل می‌دهد. هزار کتابفروشی هم کتاب درسی و کمک‌درسی می‌فروشند. چیزی که باقی می‌ماند، ۲ هزار کتابفروشی است که هزار و ۴۰۰ تای آن در تهران و ۶۰۰ کتابفروشی در شهرستان دایر هستند. از این میان ۲۰۰ کتابفروشی در خطر جدی تعطیلی قرار دارند و بقیه هم با مشکلات فراوان مواجهند و خودشان را به زور سرپا نگه داشته‌اند.

یکی از ناشران کهنه کار در زمینه کتاب‌های آموزشی معتقد است، تعداد کتابفروشی‌های استاندارد به هیچ عنوان جوابگوی جمعیت ایران نیست. به گفته او، به ازای هر یکصد هزار نفر، فقط یک کتابفروشی در کشور وجود دارد و این فاجعه است. اما هر سال مرکز خرید جدیدی افتتاح می‌شود و لباس فروشی‌ها و لوکس‌فروشی‌ها و فست‌فودی‌ها در آن شروع به کار می‌کنند: «این را که می‌گویند استفاده از اینترنت سبب بی‌میلی مردم به کتابخوانی شده، قبول ندارم. چطور است در کشورهایی که سابقه استفاده‌شان از اینترنت و فضای مجازی بالاتر از ماست، هنوز سرانه مطالعه اینقدر بالاست؟! یک بخش این مسأله هم فرهنگی است. خیلی از مردم به خاطر تبلیغات می‌روند نمایشگاه و کتاب می‌خرند. حتی ممکن است سال تا سال سراغ کتاب‌ها نروند. اگر فرهنگ کتابخوانی گسترش پیدا کند، مردم ناخودآگاه در تمام طول سال به‌سمت کتاب خریدن پیش می‌روند، حالا چه از نمایشگاه‌ها و چه از کتابفروشی‌های کوچک و بزرگ.»

باغ کتاب تهران از آن جاهایی است که خیلی‌ها مشتاق دیدارش هستند. بعضی‌ها موفق شده‌اند سری به این مجموعه بزنند و بعضی هنوز نه. ظهر جمعه محوطه بیرونی و پارکینگ باغ کتاب، جای سوزن انداختن نیست. علاوه بر اتومبیل‌های پارک شده، حضور جمعیت پیاده هم قابل توجه است. از مشاهده آنهایی که درحال رفتن هستند و عده‌ای که از بازدید برمی‌گردند و معمولاً دست‌هایشان خالی است، می‌شود نتیجه گرفت خیلی‌ها برای تفریح و تماشا آمده‌اند و لزوماً هدف خرید کتاب نداشته‌اند. این البته نمی‌تواند نتیجه‌گیری درستی باشد و باید دید تا چند سال دیگر که تب فضای مدرن و جذاب باغ کتاب فروکش کرد، اوضاع چطور می‌شود.

برگردیم به ابتدای بحث؛ همان رقابت بین کتاب و کباب. سال‌ها پیش کافه‌هایی در شهر با عنوان «کافه کتاب» شروع به کار کردند یا این قابلیت را به امکاناتشان افزودند. قابلیتی که به کافه‌نشینان این امکان را می‌داد که در هنگام نوشیدن قهوه و استفاده از فضای دنج کافه، کتابی از کتابخانه کافه امانت بگیرند و همانجا مشغول خواندن شوند. این امکان البته اوایل بسیار جذاب بود و برای کافه مشتری‌آور، اما آن هم بتدریج نو بودنش را از دست داد و در واقع تب و تابش خوابید و کافه‌نشین‌ها همان گپ و گفت و گاه بازی‌های سرگرم‌کننده را به کتاب خواندن در کافه ترجیح دادند.

کبابی‌ها برای آنکه از این ابتکار کافه‌ها در مواجهه با کتاب کم نیاورند، سراغ راه‌اندازی «کافه کباب» رفتند. حتماً شما هم این عنوان را سردر بعضی غذافروشی‌ها دیده‌اید یا دست‌کم از این و آن شنیده‌اید. حالا کافه کباب چیست؟ آیا کافه‌ای است که به جای کتاب، کباب قرض می‌دهد؟! منطقی‌اش این است که کافه‌ای باشد که کباب هم سرو می‌کند. ترکیب قهوه و کباب البته یک جوری است اما خب این هم ابتکاری است دیگر. این حدس‌ها البته هیچ کدام درست نیست. کافه کباب همان کبابی است که نامش را اینجور گذاشته‌اند تا شاید به‌ چشم مشتری جذاب‌تر بیاید.

حالا ممکن است بعضی‌ها بیایند و بگویند‌ای بابا! کباب خودش به اندازه کافی جذاب هست دیگر. حتی جذاب‌تر از کتاب که اگر این‌طور نبود، چه دلیلی داشت کتابفروشی‌ها به کباب فروشی تبدیل شوند؟ این هم منطقی است برای خودش لابد. پس بنشینیم و ببینیم کتابفروشی‌ها یکی یکی کبابفروشی می‌شوند.
ایران

برچسب‌ها :

افزودن نظر جدید