داستان یک کلاهبرداری عجیب

ظاهرا یک خرده بابت حرفم جا خورد. مکث کوتاهی کرد و با کلمات شمرده تری گفت: راستش رو بخواهید ... ضمانت رو که قانون بهتون میده نه من. ولی آخه چه مشکلی می تونه پیش بیاد؟

روزنامه آفتاب یزد نوشت: آقای ایمانی، من معمولا نصف سال رو در کشورم و نصف دیگه سال رو دارم روی پروژه های خارج از کشور کار می کنم یا اگر سمینار و همایشی باشه منم هستم و به طور کلی زندگیِ اصولی دارم. امروز که بعد از شش ماه اومدم و به در خونه ام  کلید می اندازم می بینم باز نمیشه. چشمام رو که می چرخونم می بینم روی دزدگیر خونه  آگهی فروش نصب شده. این اون ضمانتیه که قانون شما می خواد به من بده؟

نمی دانم به خاطر تن صدای من بود یا خبری که شنیده بود ولی رنگ به صورتش نمانده بود.مطمئنید آقای پور حسینی؟ این خونه تقریبا یک ساله که درگیر این جریانه.  بُهت ورم داشته بود. آخه چطور ممکنه خونه ای که سال های سال متعلق به من بوده مالک دیگه ای هم داشته باشه. مشخص شد که همین اواخر قفل در ورودی را عوض کرده اند فعلاً تصمیم شان این بوده تا به قفل ورودی خانه و اسباب و اثاثیه دست نزنند که اگر احیاناً خبری از صاحب ملک شد به مشکلی برنخورند.

آقای ایمانی هماهنگ کرد تا یک نسخه از سند و مدارک را بیاورند. شنیده بودیم شاه می بخشد اما شاه قلی نمی بخشد اما برعکسش را نشنیده بودیم. سند رسمی منزل به نام حبیب خورده بود. بله، همان حبیب میانسال و از کار افتاده ای که نزدیک یک سال در منزلمان مشغول به کار بود. گفتم:   این آقایی که سند به نامش خورده مستخدممون بوده؛ حالا چطور شده صاحب یک خونه به این بزرگی اون هم در لویزان شده؟ فکر نمی کنید قضیه یک کم بودار باشه جناب ایمانی؟

هر دوی ما پاک گیج شده بودیم. چیزی که این وسط مسلم و مشخص بود این بود که از نظر قانونی مدارکش ایرادی نداشت  و  حتی وام هم برایش جفت و جور کرده بود.    گفتم:  ظاهرا که دو قفل ورودی خونه سرجاش بوده و این آقا هم اهل دله دزدی نبوده تا ریسکش رو به جون بخره. اگر همین طور باشه می تونم سند خونه رو نشونتون بدم. هماهنگی هایی که لازم بود، انجام شد تا به خانه ( نمی دونم بگم خونه خودم یا خونه کسی دیگه) رفتیم. حدسم درست بود. این کار یک فرایند زمان بر و طولانی مدته و کاملاً روشنه که استارت کار از وقتی خورده که در ایران بودم. حتی وقتی که به خارج کشور رفتم این ریسک را نکرده که به وسایل خانه دست بزند، چون همیشه این احتمال را می داده که سرزده وارد شم و اگر کارش تمام نشده بود، مچش گرفته شود.خب آقای پور حسینی، به نظر میاد این جا واقعا خونه شماست. ظاهرا گذشته درخشانی هم داشتید.این حرف آقای ایمانی بود که همراهم وارد اتاق خواب شد و چشمش به عکس های خانوادگی مان و انواع لوح های تقدیر افتاد. خوبه که دیگه دوبه شک نیستید.سند خانه را رو کردم و ظاهرا  یک دَررو از این هزارتو به بیرون باز شد.

برچسب‌ها :

افزودن نظر جدید